RESPINA

LIFE

همه آدمایی که با در و دیوار صحبت میکنن
دیوونه نیستن که
نه...
بعضیا انقدر از آدما خسته شدن که ترجیح میدن با دیوار حرف بزنن
تا یه آدم....

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط ORCIDEH| |

همه آدمایی که با در و دیوار صحبت میکنن
دیوونه نیستن که
نه...
بعضیا انقدر از آدما خسته شدن که ترجیح میدن با دیوار حرف بزنن
تا یه آدم....

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط ORCIDEH| |

(..')/♥ ♥('..)
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 3:19 توسط ORCIDEH| |

وقـتــے دلـ ـتـ ـنـ ـگـــ ِ تـــو مــے شـــوم

وقــتــے عَـطـر ِ تـنَـتــــ را مـےخـــواهـَـــم

مـن بـــ ِ بـــاد هَــــم الـتـمـاس مـــےکــــنَـم

خــــــدا کـــ ِ جـــاي ِ خـــــود دارد . . .

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 2:37 توسط ORCIDEH| |

آنه! تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت  

 

وقتی روشنی چشم هایت، در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود

 

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات

 

از تنهایی معصومانه دست هایت

 

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت

 

و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات

 

حقیقت زلالی دریاچه آب های نقره ای نهفته بود؟

 

آنه! اکنون آمده ام تا دست هایت را

 

به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری

 

در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی

 

و اینک آنه!

 

شکفتن و سبز شدن در انتظار توست

در انتظار توست...

نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت 2:21 توسط ORCIDEH| |


روزها در گذرند...

 

و من هرروز تنهایی ام را بیشتر و چه واضح تر از دیروز حس می کنم...!!

 

تنهایی که در جان من ریشه دارد..

 

تنهایی از جنس درد..از نوع غم..از بهر تو..

 

نمی دانم...

 

حال خوم را درک نمی کنم!!

 

حسی گنگ آرام در وجودم جم می خورد..

 

حسی مبهم,مانند درک تنوع مولکول های سرنده ی کروی آب...

 

مرا چه می شود...گاه گاه دور از تــو؟؟!!در نبود حضور گرمت..

 

شاید نبودنت تکراریست!!وجود جسمت را گویم..

 

امــــا...

 

اما این بار حضورت در دلـم در دوری حس نمی شود و این تعجب برانگیز است..

 

ساعت ها حرکت نمی کنند در این روز های بی تـو بودن!!!

 

کند تر شده اند از آن زمان که تـو بودی و من چه بچه گانه از حضورت دلگـــــرم!!!

 

روز های امروز من بی تو درگذرند...

 

 تویی که قول ماندن تا فرداهای امروزم را دیروز به من داده بودی...

 

همان توی شیفته...

 

همان معشوقه ی مغرور من...

 

آخ که چقدر این روزها دلــتنگ لبخنـــــد تو هستم..

 

دلتنــگ نگاه های پرسشـانه ی تو...

 

دلتــنگ لحن صدای شیرینت هنگام تایید رخصت..

 

دلــتنگ کلام شیوایت..همان هنگام تعریف از خاطرات تو...

 

 

 

دلتنگـــــــــــــــم...

 

دلـتنگ بـوسیدن روی ماهـت..

 

دلتنگ بوسه های تــو..گرچه همه می گویند که هوس بوده است!!..

 

دلتنگ جای لـبهای داغـت بر روی سردی گـونه هایم...

 

دلـم تنگ گرفتن دستــانت..در همان پارک برروی همان نیمکت خـاطرات...

 

دل تنگـم... دلـتنگ...دل تـنگ.. و د ل ت ن گ...

 

 

 

چه انتظـــار سخت و شکننده ایست انـتظاربازگشت تـو..

 

انتظــار برای صرف مجدد فعل حــس کردن...

 

مثل:

 

حس کردن گرمی دستـانت در دستانـم..

 

انتظـار از برای حـس کردن سوزش از داغی لبانت بر همان سرمای همیشگـی گـونه های سـرخ از خجـالـت در کنار تو بودن و لبهـایت را لـمس کردن...

 

انتظــار از برای گـرم بودن دلـم در همـان روزهای بـارانـی و سرد زمستـان گرچه دور از تو...

 

انتظــار دوباره تو را دیدین...

 

برای بـار دیگـر تو را حـس کردن...

 

تنهــــا بــار دیگــر بر تــو تـکیه کردن...

 

 

 

دلتنگــــم...

 

و گاهی در اوج دلــتنگی خویش با یک آه با این دل تنـگ چه دلـتنگ از خـود و خــدای خود می پرسم:

 

حالا که ,

ساعت 12:46 توسط ORCIDEH| |

شاعر من!
آن گاه كه درگذشتم، از من مركب بساز!
و با من سطر به سطر آفرینش هایت را بنویس
تا طعم جاودانگی را درون حروفت دریابم
و این بار از نو
تا ابد زنده بمانم.

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 13:13 توسط ORCIDEH| |

*دقت کردین با خوابیدن آدمم کار دارن؟؟!!
قبل 12 بخوابیم میگن مرغی؟
بعد از 12 بخوابیم میگن جغدی؟
راس 12 بخوابیم میگن بمیر بابا با این سر وقت خوابیدنت ...
چه غلطی کنیم بالاخره؟!!!!!
 
* دقت کردین در كشور ما مردم با نفرت بیشترى به بوسیدن دو عاشق نگاه مى كنند تا صحنه ى اعدام!

زیستن این مردمان خطرناك است…!!!

*تا حالا دقت کردین ﺷﯿﺮﯾﻦﺗﺮﯾﻦ ﻗﺴﻤﺖ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻭﻥ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪﯼ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻻﺭﻡ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﻪ !!
نه جان من تا حالا دقت کرده بودین؟؟؟!!!

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 13:8 توسط ORCIDEH| |

از عاشقی به رنگ تمنا خسته ام

از اسمان آبی دنیا خسته ام

امروز را به دست غریبی ها سپرده ام

از زل زدن به صورت فردا خسته ام

 

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 12:59 توسط ORCIDEH| |

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 12:58 توسط ORCIDEH| |

قصه هر چه که میخواهد باشد

حتی خداحافظی..

بیا در آخر کلاغ را به خانه برسانیم!!

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 12:51 توسط ORCIDEH| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ